عشق کشته شد
تکه ی نان ...گرسنگی... و مهمان ناخوانده
و تاریکی که روزهایش بین درختان نخل مرده
و عریانی بر سه راهی جاده ها
با ابرویِ نم کشیده
گرسنگان در اطرافش
سنگسار می کنند مرگ را
در زمان خوشبختی
بگو عشق کشته شد
در میان آرزوها
مثل آشوب گشنه ها
بر روی تکه ی نان
خاموش شد چراغِ زندگی
وفاداری قربان طمع
بگرد به دنبالِ باقی مانده ی لشه هایش
در سپیده ی صبح دارویی را
از تبسّمی که گمراه شده در اندوه و شکایت
شبیه خوابهای نیم روزی
آه از اشکی که جاری نمی شود
ازفریاد های کم صدا
هنوز هم گریه می کنم
در شهرم
در آتشِ حسرتم
در گرمای ذوب
مردم شهر م عشق را فروختند
مثل روزنامه و بخورات
عشق در دلهای بی جان
بابی گناهی در گلستان جان داد
چقدر گلها طعمه ی مرگ آتشین را چشیدند
اجساد هنوز در ذهن ها آویزان
در عطر گلابِ گل ها
عشق یک لحظه زنده شد
کشته شدند در آن خاطرات
احساس و شعور را
عشق در حفره ها و زنجیر ها مقیّد
مثل زندانی
به خاطر رهایی شب و روزش یکی شد
چه قلب هایی زمان شکافته
دلها مثل سنگ شدند
سختی در آن پایدار
و ماه خودکشی کرده است در مزارِ خورشید
جاسم ثعلبی (حسّانی) 27/09/1391
:: برچسبها:
عشق کشته شد ,
:: بازدید از این مطلب : 1854
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6